مجله خردسال 388 صفحه 18

کد : 103110 | تاریخ : 05/04/1389

خنده و خروس و جادوگر یک خروس بود که تند تند عوض میشد. مرغ میشد. الاغ میشد. ماهی میشد. کلاغ میشد. یک روز، همینطور که داشت عوض میشد، قاه قاه قاه، قوه قوه قوه، صدای خنده شنید. دماغش لرزید، هاپیشته! خروس بز شده بود، عطسه کرد. یک جادوگر از تو دماغش افتاد بیرون، جادوگر، از خنده داشت میترکید! خروس فهمید که این کارها همه کار جادوگر بود. لجش گرفت. خندهی جادوگر را برداشت و جادوگر دیگر نخندید. اخمو شد. خروس خنده به نوک، پرید روی دیوار. جادوگر داد زد:«زودباش! خندهام را بده!» خروس گفت:«دست از سرم بردار تا خندهات را بدهم.» جادوگر گفت:«قول میدهم قول میدهم با تو کاری نداشته باشم!» خروس خندهاش را پس داد. جادوگر خندهاش را برداشت و از آنجا رفت.

[[page 18]]

انتهای پیام /*