مجله خردسال 389 صفحه 21

کد : 103141 | تاریخ : 12/04/1389

را خودم گرفتم، پس مال من است.» ناگهان، از بالای درخت، دستش را دراز کرد و را برداشت. میخواست پرواز کند و را از بگیرد، اما رفت لابهلای شاخهی درختها و او را گم کرد. رفت دنبال بازی، هم رفت تا یک دیگر بگیرد. با یک دست را محکم گرفته بود و با دست دیگر و دمش از این شاخه به آنشاخه میرفت. به پایین نگاه کرد و رودخانه را دید. چیزی نمانده بود که از بیآبی خفه بشود، اما تکان خورد و تکان خورد و از دست لیز خورد و افتاد توی آب رودخانه! خوشحال و خندان شنا کرد و رفت به طرف دریا. اما این بار حواسش را خوب جمع کرد تا دوباره گرفتار و و نشود!

[[page 21]]

انتهای پیام /*