به پیشی گفت:«تو که او را نخوردی؟!» پیشی گفت:«نه! نه! نخوردم.» ناگهان کمی آن طرفتر، چشمش به جوجه افتاد. به طرف جوجه رفت و او را بوسید و ناز کرد. بعد به جوجه گفت:«هیچ وقت، هیچ وقت تنهایی از لانه بیرون نرو!»