
پیازی که گرمش بود
محمدرضا شمس
یک پیاز بود که خیلی گرمش بود. خاله سوسکه او را دید و گفت:«میدانی چرا گرمت شده؟ چون خیلی لباس پوشیدی!» پیاز یکی از لباسهایش را درآورد. خاله سوسکه، تندی لباس را برداشت، برد انداخت توی آشی که داشت درست میکرد!
پیاز بازهم گرمش بود. پروانه او را دید و گفت:«وای! توی این هوای گرم
[[page 18]]
انتهای پیام /*