مجله خردسال 399 صفحه 6

کد : 103406 | تاریخ : 20/06/1389

باشیم!» رئیس یک سوت کشید و صدتا آدم جمع شدند. رئیس، آدمها و غول را به یک زمین بزرگ و خالی برد و گفت:«این جا یک خانه بسازید! قد این غول بسازید!» صدتا آدم دست به کار شدند. غول هم کمک کرد، آجر آورد. سنگ و چوب آورد. همه با هم یک خانه ساختند. دوروبرش را هم درخت و گل کاشتند. مغازه و دستشویی هم ساختند. آقا غول رفت توی خانهاش. خانهاش راحت بود. حالا دیگر نه از باران خیس میشد، نه از آفتاب گرمش میشد. روزها بچهها میآمدند و با غول بازی میکردند. روی شانههایش مینشستند و به ابرها دست میزدند. آقاغول خانه داشت و بچهها هم یک همبازی داشتند که مثل و مانند نداشت!

[[page 6]]

انتهای پیام /*