مجله خردسال 402 صفحه 20

کد : 103504 | تاریخ : 10/07/1389

موش خرگوش سگ استخوان هویج گل آفتابگردان باغچه یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. یک روز وقتی که مشغول بازی بود، صدای و را شنید که با هم حرف میزدند. به گفت:«میخواهم بکارم و یک باغچه پر از داشته باشم!» گفت:«وای! چه خوب! من هم میخواهم بکارم و یک باغچه پر از داشته باشم.» با خوشحالی پیش آنها رفت و گفت:«اگر هر چیزی بکاریم، زیاد میشود؟» گفت:«بله، خیلی زیاد.» گفت:«تو هم دلت میخواهد یک باغچه داشته باشی؟» گفت:«بله من هم برای خودم یک باغچه درست میکنم!» او این

[[page 20]]

انتهای پیام /*