مجله خردسال 408 صفحه 20

کد : 103672 | تاریخ : 22/08/1389

کتاب مداد عروسک تخت شانه وقتی اتاق مرتب شد! یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. وقتی مهمانها در زدند، کوچولو با عجله اتاق را مرتب کرد. او و و و را هُل داد و همه را گذاشت زیر . شب شد اما کوچولو اصلا زیر را نگاه نکرد و رفت خوابید. گفت:«جای من زیر نیست. اینطوری من کثیف میشوم و نمیتوانم موهای کوچولو را مرتب کنم.» گفت:«جای من هم زیر نیست. اینطوری موهایم ژولی پولی میشود.» گفت:«چیزی نمانده جلد من کنده بشود. جای که زیر نیست.» گفت:«من نمیدانم اینجا چه کار دارم؟! من باید بنویسم و نقاشی کنم.» گفت:«بیایید همه با هم از این جا

[[page 20]]

انتهای پیام /*