صورتی بدوزی؟»
قیچی، خچ خچ خچ به طرف موش رفت، میخواست او را گاز بگیرد. اما موش خاکستری، نترسید. دوباره گفت:«میشود برای من یک لباس صورتی بدوزی؟» خانم خانه، لبخندی زد و گفت:«میدوزم! چرا ندوزم! موش کوچولوی شجاع!» آنوقت با پوست پیاز برایش یک پیراهن صورتی قشنگ دوخت.
موش خاکستری، پیراهن را پوشید. از شادی خندید. مثل ماه شده بود!
[[page 6]]
انتهای پیام /*