
موش   جغد   جوجه  سگ     مرغ    خروس
وقتی جغد آمد
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. 
یک روز،  با عجله به سراغ  و  رفت و گفت:«خبر دارید که  روی درخت وسط مزرعه لانه ساخته؟»   گفت:«خب لانه ساخته باشد!»    گفت   شکارچی خوبی است. او    میخورد.»   گفت:«شاید تو را هم بخورد؟»    گفت:«شاید هم مرا بخورد، هم  را!»   بال بال زد و گفت:«وای! وای   جان! یک فکری بکن. نکند    را بخورد!»   گفت:«تا به حال پیش نیامده که   ،    بخورد.»    گفت:«   هم مثل من کوچک است.   ، حیوانات کوچک را
  [[page 20]] 
                
                
                انتهای پیام /*