
یک دانه گردو
افسانه شعبان نژاد
یک دانه گردو
مادر به من داد
رفتم به ایوان
از دستم افتاد
آقا کلاغه
تا دید آن را
آمد به ایوان
دزدیدن آن را
رفتم به سویش
باد داد و فریاد
من گریه کردم
او خنده سر داد
وقتی صدایم
پیش پدر رفت
آقا کلاغه
ترسید و در رفت!
[[page 10]]
انتهای پیام /*