مجله خردسال 447 صفحه 19

کد : 104626 | تاریخ : 12/06/1390

تابستان مرجان کشاورزی آزاد تابستان گرمی بود و درخت تب داشت. پرنده دید که برگهای درخت یکییکی خشک میشوند. هیچ ابری در آسمان نبود. پرنده پرواز کرد و رفت تا دور دور، تا ابرها. تکهای ابر برداشت و پیش درخت برگشت. ابر را بر پیشانی درخت گذاشت. پرنده تمام شب را پرواز کرد و تمام ابر را برای درخت آورد. صبح، وقتی درخت بیدار شد، برگهایش خیس و شاداب بودند. درخت دیگر تب نداشت. پرنده خواب بود وقتی که درخت با برگهای خیسش او را نوازش میکرد.

[[page 19]]

انتهای پیام /*