مجله خردسال 453 صفحه 4

کد : 104751 | تاریخ : 23/07/1390

نردبام قوقولی سرور کتبی یک خروس بود، هر وقت قوقولی میکرد، از قوقولی هایش یک خط توی آسمان کشیده میشد. خروس به خانه ها نگاه میکرد و میگفت:« قوقولی...قوقو...» خواب مردم خط خطی میشد و همه از خواب بیدار میشدند. به خورشید نگاه میکرد و میگفت:« قوقولی...قوقو... دور خورشید پر از خطهای نورانی میشد و خورشید از خواب بیدار میشد. یک روز، صبح سحر، مثل همیشه، خروس نوکش را باز کرد و گفت:« قوقولی...قوقو...» و خواب مردم را خط زد و خواب قوری را خط زد و خواب تنور را خط زد. مردم از خواب بیدار شدند و دست و رویشان را شستند. قوری از خواب بیدار شد و پر از چای تازه شد. تنور از خواب پرید و پر از نان برشته شد. خروس به خورشید نگاه کرد و گفت:« قوقولی...قوقو...» اما خورشید بیدار نشد. خروس به خورشید نگاه کرد و گفت:« قوقولی...قوقو...» اما خورشید بیدار نشد. خروس دوباره گفت:« قوقولی...قوقو...» خورشید باز هم بیدار نشد. خروس نگاه کرد. خورشید یک لحاف کلفت ابری روی خودش کشیده بود و به خواب رفته بود. خروس گفت:« عجب خوابی! چرا بیدار نمیشود؟! باید یک کاری بکنم.» به آسمان نگاه کرد و دو تا قوقولی کرد. با

[[page 4]]

انتهای پیام /*