مجله خردسال 462 صفحه 9

کد : 105008 | تاریخ : 26/09/1390

فرشته­ها به پدربزرگ گفتم:«یک کتاب جدید خریدهام. آن را برایم میخوانید؟» پدربزرگ گفت:«حتما آن را برایت میخوانم، اما الان وقت نماز است. صدای اذان را میشنوی؟» گفتم:«اذان یعنی چه؟» پدربزرگ گفت:«اذان، یعنی خبر دادن به همه که وقت نماز و عبادت است.» بعد در حالی که وضو میگرفت گفت:«خداوند را بیشتر از هر کس و هر چیز دوست داریم، پس خواندن نماز و عبادت او از هر کاری مهمتر است. حالا نمازم را میخوانم بعد با هم کتاب قصهی تو را میخوانیم.» وقتی پدربزرگ نماز میخواند، من یک گوشه نشستم و او را نگاه کردم. میدانم که خدا هم مثل من، پدربزرگ مهربانم را خیلی دوست دارد.

[[page 9]]

انتهای پیام /*