مجله خردسال 467 صفحه 19

کد : 105158 | تاریخ : 01/11/1390

باد مترسکی پاییز که شد، باد به سراغ مترسک رفت و گفت:« حالا کلاهت را میدهی؟» مترسک خندید و کلاه را به باد داد. باد کلاه را برداشت و دنبال کلاغها رفت. کلاغها، از باد مترسکی میترسیدند و قار قار قار فرار میکردند. و باد مترسکی هو هو هو میخندید و دنبال کلاغها میرفت!

[[page 19]]

انتهای پیام /*