
باران
سرور کتبی
در خیابان بودم. باران بارید.
ماشینها گفتند: «بوق... بوق...» و مشتی آب به سـر و رویم پاشیدند و مرا خیس کردند.
گفتم: «چه ماشینهای بیادبی!»
موتور سیکلتهـا گفتند: «ویژ... ویژ...» و مشتی آب به سر و رویم پاشیدند و مرا خیس کردند.
گفتم: «چه موتور سیکلتهای بیتربیتی!»
باران گفت: «چک... چک...» و مشتی آب به سر و رویم پاشید و مرا خیس کرد.
چیزی نگفتم. سرم را بــالا بردم و به بــاران لبخـند زدم.
[[page 22]]
انتهای پیام /*