مجله خردسال 29 صفحه 22

کد : 105189 | تاریخ : 28/01/1382

باران سرور کتبی در خیابان بودم. باران بارید. ماشین­ها گفتند: «بوق... بوق...» و مشتی آب به سـر و رویم پاشیدند و مرا خیس کردند. گفتم: «چه ماشین­های بی­ادبی!» موتور سیکلت­هـا گفتند: «ویژ... ویژ...» و مشتی آب به سر و رویم پاشیدند و مرا خیس کردند. گفتم: «چه موتور سیکلت­های بی­تربیتی!» باران گفت: «چک... چک...» و مشتی آب به سر و رویم پاشید و مرا خیس کرد. چیزی نگفتم. سرم را بــالا بردم و به بــاران لبخـند زدم.

[[page 22]]

انتهای پیام /*