مجله خردسال 48 صفحه 17

کد : 105268 | تاریخ : 06/06/1382

آمبولانس موتور پلیس کامیون ماشین آتش­نشانی یک کار مهم ماشین سبز اتوبوس یکی بود یکی نبودغیر ازخداهیچ کس نبود یک شب توی یک پارکینگ بزرگ، یک ، یک ، یک ، یک و یک کنار هم ایستاده بودند. خمیازه­ای کشید و گفت: «فردا صبح خیلی زود باید بیدار شوم، من کارهای مهمی دارم که باید انجام بدهم.» گفت: «ولی کارهای من مهم­تر از کارهای نو است. بردن بارهای سنگین خیلی مهم است!» گفت: «نه!! اشتباه می­کنی، رساندن مردم به محل کار، مدرسه و مهدکودک مهم­تراست.» گفت: «ولی صاحب من آدم مهمی است. من باید او را سر کارش ببرم.» و آن ­قدر خسته بودند که اصلا حوصله­ی حرف

[[page 17]]

انتهای پیام /*