به طرف خانه رفت و به او گفت که توی تور اسیر شده و به کمک احتیاج دارد.
فوری همراه به طرف تور به راه افتاد.
زودتر از آنها به تور رسیده بود و محکم تور را چسبیده بود تا هیچکس نتواند آن را بالا بکشد.
وقتی و نزدیک رسیدند گفت:«عجله کن جان ! با چنگالهای تیزت
تور را پاره کن تا را نجات دهیم.»
شروع کرد به پاره کردن تور و بالاخره نجات پیدا کرد.
با خوشحالی به و و نگاه کرد و گفت: «من دوستان خوب و مهربانی دارم.
خوش به حال من !»
بعد همه با هم برای بازی به وسط دریا رفتند.
[[page 19]]
انتهای پیام /*