مجله خردسال 105 صفحه 22

کد : 105329 | تاریخ : 23/07/1383

عروسی افسانه شعبان نژاد چهار تا کلاغ پریدند. به یک کوچه رسیدند. بالهای خود را بستند. روی درخت نشستند. توی کوچه عروسی بود. کلاغ اولی پرید. نوک به نقلها زد و گفت:«به به !» کلاغ دومی پرید. نوک به شیرینیها زد و گفت: «به به !» کلاغ سومی پرید. نوک به شربتها زد و گفت:«به به !» کلاغ چهارمی گفت: «شادی کردن، تنهایی­مزه نداره. بعد پرید و همه­ی کلاغها را خبر کرد.» همه کلاغها به عروسی آمدند. نقل و شربت و شیرینی خوردند. قار قار خندیدند و شادی کردند. کلاغ چهارمی نگاه کرد و گفت :«به به !»

[[page 22]]

انتهای پیام /*