مجله خردسال 127 صفحه 19

کد : 105410 | تاریخ : 27/12/1383

برای همین هم، آرام آرام به او نزدیک شد و پوست را برداشت. حالا و منتظر بودند ببینندکه می­خواهد پوست را کجا بیندازد. راستش خود هم نمی­دانست باید چه کند که ناگهـان صدای را شنید که از پشت بوته­هـا او را صدا می­کرد. گفت: « جان! جان! بیا این جا. من می­دانم پوست را باید کجا بیندازی.» با عجله به طرف بوته­ها رفت. به اوگفت: «پوست را این جا کنار لانه­ی ها بگذار. آن­ها خوراکی­های شیرین را دوست دارند.» پوست را روی زمین کنار لانه­ی ها گذاشت، کمی بعد، یک عالمه از لانه بیرون آمدند و پوست شیرین را خوردند.

[[page 19]]

انتهای پیام /*