مجله خردسال 134 صفحه 6

کد : 105425 | تاریخ : 29/02/1384

ناگهان میمون گفت: «می­رویم وکلاغ را پیدا می­کنیم.» سنجاب با خوش حالی گفت: «من می­دانم که او کجا رفته است.» میمون پرسید: «کجا؟» سنجاب جواب داد: «اودرخت گردویی را که نزدیک رودخانه است را خیلی دوست دارد. حتما به آن­جا رفته.» میمون و سنجاب راه افتادند و به طرف رودخانه رفتند. وقتی به درخت گردو رسیدند، کلاغ را دیدند که روی درخت نشسته. نه چیزی می­خورد. نه بازی می­کند و نه قارقار می­کند. کلاغ وقتی دوستانش را دید، خیلی خوش­حال شد. میمون و سنجاب هم از دیدن او خوش­حال شدند. سنجاب به کلاغ گفت: «دلمان برایت تنگ شده!» میمون گفت: «برای قارقارکردنت!» کلاغ گفت: «قارقار...» میمون و سنجاب، گوش­هایشان را گرفتند و گفتند: «وای! دوباره شروع شد!» کلاغ خندید و گفت: «نه. این بار می­دانم کی قارقارکنم و کی تمام کنم!» هر سه دوست خندیدند و با هم به خانه برگشتند.

[[page 6]]

انتهای پیام /*