مجله خردسال 136 صفحه 6

کد : 105453 | تاریخ : 12/03/1384

سوگلی به قاشق­های توی دستش نگاه کرد. دستش پر از قاشق بود. او برای همه قاشق برداشته بود. سوگلی دوید طرف سفره. مامان رویا گفت: «آمدی؟ قاشق آوردی؟» سوگلی گفت: «بله! قاشق آوردم.» مامان رویا گفت: «چند تا قاشق آوردی؟» سوگلی قاشق­های توی دستش را شمرد: «یک... دو... سه... چهار... پنج... من، پنج تا قاشق آورده­ام.» سوگلی یک قاشق به رویا داد. یک قاشق به گلی داد. یک قاشق به پری داد. یک قاشق به خرسی داد. یک قاشق هم برای خودش گذاشت. مامان رویا برای همه غذا کشید. عروسک­ها غذا را چشیدند و گفتند: «به... به چه خوش مزه است. چه رنگ و بوی خوبی دارد. دستت درد نکند مامان رویا!» رویا خندید و بشقاب عروسک­ها را دوباره پر از غذا کرد.

[[page 6]]

انتهای پیام /*