با دیدن یک قدم عقب رفت. ، روی را کنار زد و به گفت: «زود باش! ی را سر جایش بگذار.» با خرطوم بلندش را برداشت و آن را روی شاخهی گذاشت. کمی به دور و بر نـگاه کرد و پــا به فرار گذاشت. وقتی رفت، و و شروع کردند به خندیدن. وقتی به برگشت، همه چیز مثل اول بود.
هیچ وقت متوجه نشد وقتی که در نبود، دوستان خوبش از تخمهای او مراقبت کردند.
[[page 19]]
انتهای پیام /*