مجله خردسال 159 صفحه 19

کد : 105606 | تاریخ : 19/08/1384

گفت: «م خودم مواظب تخم­های هستم. شما بروید و به کارتان برسید.» ، قبل از این که غذای و شود، پا به فرار گذاشت. قبل از این که غذای شود، پا به فرار گذاشت. که خیلی کوچک­تراز بود و غذایی هم برای خوردن نداشت، پر زد و رفت و ، کنار تخم­های منتظر ماند تا او برگردد. هیچ وقت نفهمید که کوچولویی که مراقب تخم­ها بود، چه طوری یک بزرگ بزرگ شد! 1) یک روز، گرگ ماده در میان چمنزار گرگ نر را دید. 2) گرگ نر هم گرگ ماده را دید. 4) حالا گرگ­ها یک لانه­ی قشنگ دارند...

[[page 19]]

انتهای پیام /*