مجله خردسال 160 صفحه 18

کد : 105633 | تاریخ : 26/08/1384

تصمیم گرفت صدفش را بگذارد و برود توی یک زندگی کند. از آن جا رد می­شدکه را دید و پرسید: «کجا می­روی؟» گفت: «من این صدف را نمی­خواهم. می­خواهم بروم و یک پشتم بگذارم!» گفت: « خیلی سنگین است. تو زیر آن له می­شوی. گفت: « نه! یک دارد.من هم می­خواهم به­جای صدف، یک خانه­ی من باشد.» گفت: «اما او یک است. را می­خورد توی آن را سوراخ می­کند، بعد همان­جا می­ماند و زندگی می­کند، تو که نمی­خوری. چه ­طور می­خواهی را سوراخ کنی؟» کمی فکر کرد و گفت: «نه! من دوسـت ندارم. اصلا دلم می­خواهد در و دیوار خـانه­ام

[[page 18]]

انتهای پیام /*