مجله خردسال 214 صفحه 20

کد : 105747 | تاریخ : 23/09/1385

قصه­ی حیوانات 2) اما خانم پلنگ می­دانست که او چه قدر قوی است! 1) یک روز آقای پلنگ، یک گله گاو وحشی را دید و گفت: «با شکار یک گاو به بچه­ها نشـان می­دهـم که پدرشان چه قدر قوی است. 3) آقـای پلنگ به گاوها نزدیک شـد. نـزدیک و نزدیک­تر،و آرام از کنارشان گذشت! 4) خانم پلنگ غش غش خندید.

[[page 20]]

انتهای پیام /*