موش را به هوا پرت کرد وگفت: «الان تو را میخورم، موش کوچولو!» ناگهان بوفالو جلو آمد وگفت: «این موش کوچولو یک دوست بزرگ بزرگ دارد.» گرگ از دیدن بوفالو آن قدر ترسید که سرش را زیر برف کرد وتا دور شدن موش و بوفالو بیرون نیامد!