
مادر من...
مادر من در یک فروشگاه لباس کار میکند. او فروشنده است.
هر وقت کسی به فروشگاه میآید، مادر من به او کمک میکند تا لباسی را که دوست دارد، بخرد.
فروشگاهی که مادر من آنجا کار میکند، پر از لباس است.
یک بار من، با مادرم به فروشگاه رفتم. آنجا پر از لباس بود. من پشت لباسها پنهان شدم. وقتی مادرم میخواست برای یکی از مشتریها لباس ببرد، من پریدم بیرون و با او شوخی کردم.
مادرم خندید و گفت: «وای! تو مرا ترساندی!»
مادرم حتی وقتی که میترسد میخندد! او مهربانترین و خنده روترین مادر دنیا است.
[[page 22]]
انتهای پیام /*