مجله خردسال 244 صفحه 6

کد : 106168 | تاریخ : 02/06/1395

خرگوش به طرف درختی که میمون روی آن خانه داشت رفت و گفت: «ای میمون شیطان! چرا لباس­های مرا روی زمین انداختی؟» میمون گفت: «من این کار را نکرده­ام.» همین موقع باد تندی وزید و چند تا از لباس­های خرگوش را هم با خودش به هوا برد! میمون و خرگوش به هم نگاه کردند و هر دو با هم خندیدند. کلاغ هم با یک قالب صابون پیش آن­ها آمد و گفت: «حالا معلـوم شد چه کسی لبـاس­ها را روی زمین انداخته!» میمون به خرگوش خانم کمک کرد تا دوباره لباس­هایش را بشوید. کلاغ هم بی کار نماند و لباس­های شسته شده را یکی­یکی روی طناب پهن کرد. اما این دفعه خرگوش خانم به همه­ی لباس­ها گیره زد.

[[page 6]]

انتهای پیام /*