
پدر من...
پدر من باغبان است.
او در یک باغ میوه کار میکند.
خانهی ما در گوشهی آن باغ است. پدرم هر روز به درختها آب میدهد و از آنها مراقبت میکند. من همیشه در باغ بازی میکنم بعضی وقتها هم به پدرم کمک میکنم و با هم درختهای باغ را آب میدهیم.
وقتی میوههای باغ میرسند، پدرم آنها را میچیند در جعبههای مخصوص میریزد. آن وقت صاحب باغ میآید و جعبههای پر از میوه را به بازار میبرد تا آنها را بفروشد.
پدرم هیچ وقت میوههای بالای درخت را نمیچیند.
او میگوید: «میوههایی که روی شاخههای بالای درخت آمدهاند، سهم پرندههای باغ هستند.»
بعضی وقتها پدرم مرا روی دوشش میگذارد، آن وقت من مثل پرندهها میوههای بالای درخت را میچینم!
[[page 22]]
انتهای پیام /*