مجله خردسال 250 صفحه 18

کد : 106241 | تاریخ : 02/06/1395

الاغ خروس گاو گوسفند وقتی پیرزن مریض شد یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. پیرزنی بود که یک ، یک ، یک ، و یک داشت. یک روز صبح، پیش و و رفت و گفت: «پیرزن مریض شده. حالا چه کنیم؟» گفت: «اگر از شیر من بخورد، زود زود خوب میشود.» گفت: «اگر سرش را روی بالشی از پرهای نرم من بگذارد و بخوابد، زود زود خوب میشود.» گفت: «اگر لحاف نرم و گرمی از پشمهای

[[page 18]]

انتهای پیام /*