
ناهار یا شام
یکی بود، یکی نبود.
یک روز خرگوش و سنجاب، مشغول بازی بودند که از پشت بوتهها، سروکلهی یک گرگ بزرگ پیدا شد. گرگ خیلی به آنها نزدیک شده بود و خرگوش و سنجاب راهی برای فرار نداشتند.
گرگ به خرگوش گفت: «خب! اول تو را بخورم یا سنجاب را ؟» سنجاب گفت: «نهنه خرگوش را نخور. او دوست من است.»
گرگ گفت: «پس تو را میخورم!»
خرگوش گفت: « نه نه سنجاب را نخور.او دوست من است.»
گرگ با بیحوصلگی سرش را تکان داد و گفت: «من خیلی گرسنهام. یکی از شما ناهار من است، یکی هم شام من ! حالا خو د تا ن
انتخاب کنید دلتان میخواهد
شام باشید یا نهار.»
خرگوش گفت: «من فکر خوبی
[[page 4]]
انتهای پیام /*