مجله خردسال 259 صفحه 6

کد : 106333 | تاریخ : 02/06/1395

یواش نزدیک ننه­جان رفت. ننه­جان برایش یک تکه نان داغ و خوش­مزه گذاشت. بعد مرغ و خروسش را صدا زد: «خانوم حنایی! آقا قوقولی! بیاین. ننه برایتان نان پخته!» مرغ و خروس هم با این که قهر کرده بودند، اما پیش ننه­جان رفتند. ننه­جان، خرده ریزه­های نان را هم برای آن­ها ریخت و گفت: «وقتی نان می­پزم، نزدیک تنور نیایید، تنور داغ است. پر از آتش است و خطرناک. اگر گفتم پیشته! اگر گفتم کیشته، فقط برای این بود که یک وقت خدای نکرده توی تنور نیفتید!» پیشی میومیو کرد و خودش را برای ننه لوس کرد. خروس تاجش را تکان داد و برای ننه قوقولی کرد. خانم مرغی قدقد قدا کرد و و از ننه جان تشکر کرد. حالا دیگه هیچ کس با هیچ کس قهر نبود!

[[page 6]]

انتهای پیام /*