مجله خردسال 259 صفحه 18

کد : 106345 | تاریخ : 02/06/1395

فیل پرنده مورچه کفشدوزک عطسه­ی فیل یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز وقتی که می­خواست برگ درخت بخورد، یک رفت توی دماغ او، عطسه کرد. ، توی لانه­اش نشسته بود که با عطسه­ی از بالای درخت، افتاد پایین. خیلی ترسید و شروع کرد به گریه کردن. اشک افتاد توی لانه­ی ، از لانه بیرون آمد و فریاد زد: «کمک کنید. کمک کنید. سیل آمده!» صدای را شنید. به دوروبر نگاه کرد و گفت: «کدام سیل؟» گفت: «خانه­ام پر از

[[page 18]]

انتهای پیام /*