بچه ها میترسیدند نزدیک رودخانه بروند. مادر آنها را صدا زد و گفت: «بیایید، رودخانه که ترس ندارد!» بچهها همراه مادر، رفتند توی آب. آنها فقط آب بازی کردند و پدر برایشان یک ماهی بزرگ و خوشمزه گرفت.