مجله خردسال 289 صفحه 27

کد : 106494 | تاریخ : 02/06/1395

دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید. قصه های پنج انگشت · مصطفی رحماندوست آقا خروسه رفت روی دیوار و اذان داد. همه فهمیدند که صبح شده و باید بیدار بشوند. جوجه کوچولو بال زد و گفت:« هرچی که خوابیدیم بسه!» جوجه دیگه گفت:« چه کنم؟» من می پرم پایین و بالا، یک و دو و سه» جوجه درازه رفت که کمی نان بخره یک نان داغ و تازه جوجه چهارمی گفت:« برای شیر و پنیر، دارم می رم مغازه» جوجه کپلو بیدار شد دید کسی نیست، تنها شده، وای وای گرسنه بود، گریه می کرد، های های

[[page 27]]

انتهای پیام /*