قصه ی حیوانات یک روز لاک پشت، اسب آبی کوچولویی را دید که تنها بود. بچه اسب آبی، مادرش را گم کرده بود و می ترسید. لاک پشت کنار او رفت و گفت:« نترس من مراقب تو هستم. آن ها رفتند و رفتند. اسب آبی اصلاً از لاک پشت جدا نشد.