مجله خردسال 232 صفحه 19

کد : 107195 | تاریخ : 02/06/1395

و هدیه­هاشان را به دادند. گفت:«تولدت مبارک جان ! این هم هدیه­ی من!» بعد جستی زد و پاهایش را بالا برد و شروع کرد روی دست هایش به راه رفتن . همه از این کار خنده­شان گرفت. خوش حال بود و دست می­زد مثل و آن­ها هیچ وقت نمایشی به این قشنگی ندیده بودند. گفت :« جان! تو خیلی بامزه­ای !» به و نگاه کرد و گفت :«دیدید ، مزه­ی مرا بیش تر از فندق و گردو دوست دارد!»

[[page 19]]

انتهای پیام /*