مجله خردسال 01 صفحه 20

کد : 107225 | تاریخ : 10/02/1381

روی گل سرخ نشسته بود و شیره گل را میمکید او را دید با خودش گفت: «به به عجب خوشمزه و رنگارنگی!» و آرام آرام به طرفش رفت. چشمش به افتاد. با خودش گفت: «به به عجب غذای چاق و چلهای» و آرام آرام به طرفش رفت. را دید. با خودش گفت: « به به چه غذاهای خوبی را میخورد. را میخورد. شهد گل را و من را می خورم. یعنی همه آنها را میخورم.» را دید. با خودش گفت: «با آن که زیاد از روباه خوشم نمی آید اما برای صبحانه بد نیست. و آرام آرام به طرفش رفت. را دید تفنگ را به طرفش نشانه رفت.

[[page 20]]

انتهای پیام /*