مجله خردسال 22 صفحه 17

کد : 107280 | تاریخ : 02/06/1395

خانم گوریل عنکبوت تنگ شیشه­ای خاله خرسه گردش در جنگل ماهی لاک­پشت یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. و با هم دوست بودند. توی آب دریاچه زندگی می­کرد و کنار دریاچه. هر روز، توی آب می­رفت و با بازی می­کرد. بعضی وقت­ها هم سرش را از آب بیرون می­آورد و جنگل کنار دریاچه را تماشا می­کرد. یک روز، به گفـت: «دلم مـی­خواهد یک روز از دریاچه بیرون بیایم و جنگل را ببینم.» با تعجب گفت: «ولی تو هستی و نمی­توانی بیرون آب زندگی کنی.» گفت: «می­دانم ولی دلم می­خواهد جنگل را ببینم.» شروع کرد به تعریف کردن از جنگل. از و گفت. از کوچولوی روی درخت و خلاصه همه­ی دوستانی

[[page 17]]

انتهای پیام /*