مجله کودک 01 صفحه 33

کد : 107527 | تاریخ : 05/07/1380

جواد (ع) را چه بدهم ، دست خالی بروم و بگویم که دزد به کاروان زد و هرچه داشتیم و نداشتیم برد؟" دوستش تکه پارچه ها و کوزه آب و کاسه سفالی و زیرانداز را جمع کرد و بار شتری کرد که نشسته بود و بعد گفت : "بلند شو ، اینجا نشستن فایده ای به حالت ندارد. بلند شو برای امام جواد (ع) یک نامه بنویس. همه چیز را برایش بگو که دزد به کاروان زد و همه چیز را برد. ببین او چه می گوید." مرد بلند شد ، باقی مانده آب کاسه را روی صورتش ریخت و گفت : "باشد ، چاره دیگری ندارم." وقتی به مرد خبر دادند که کسی از طرف امام جواد (ع) آمده است و برای او نامه آورده است ، مرد با عجله از جا بلند شد ، اما یکدفعه سرجایش ماند ، دلش شور می زد ، می دانست امام چه جوابی برایش فرستاده است. پیک ، اسب خسته اش را به طرف مرد هِی کرد و رو به روی او ایستاد و نامه امام جواد را به دست او داد. دست او می لرزید ، به سختی نامه را باز کرد و خواند ، امام نوشته بود : «همانا جان و مال ما از چیزهایی است که خداوند به ما بخشیده و به ما امانت سپرده است ، اگر از آنها بهره ببریم که مایه خوشی و شادی ما می شود و اگر آنها را هم از دست بدهیم و صبر کنیم ، اجر و ثوابش برای ما می ماند. اما اگر ناراحتی و نگرانی جای صبر و شکیبایی کسی را بگیرد ، اجر خود را از بین برده است و ما از این کار به خدا پناه می بریم.» مرد نامه را بوسید و نفس راحتی کشید.

[[page 33]]

انتهای پیام /*