مجله کودک 04 صفحه 32

کد : 107598 | تاریخ : 26/07/1380

داستان دوست بوی سیب روزی جبرئیل با شکل و ظاهری انسانی، نزد پیامبر اکرم نشسته بود . ناگهان حسن و حسین داخل شدند و در حال بازی، شادمان در اتاق دویدند. پیامبر با دیدن آنان تبسم کردند و به رویشان آغوش گشودند. حسن وحسین مثل همیشه به سوی پیامبر رفتند و در آغوش ایشان جای گرفتند. جبرئیل دست به سوی آسمان بلند کرد، یک سیب، یک به، و یک انار فرود آورد و به آنان داد. حسن و حسین میوهها را گرفتند و به سوی حضرت محمد(ص) بازگشتند. پیامبر میوهها را گرفتند و بوییدند. سپس روبه کودکان کردند و فرمودند:«این میوهها را نزد مادر خود ببرید.» سپس لحظهای مکث کرده و گفتند:«اگر اول نزد پدر خود ببرید، بهتر است.» حسن و حسین میوهها را برداشتند و طبق فرمودة حضرت رسول آنها را نزد پدر و مادر بردند و همگی منتظر شدند تا میوهها را با حضرت محمد (ص) بخورند. وقتی که جبرئیل رفت، حضرت رسول به جمع خانواده اش بازگشت. اتاق پر بود از عطر بهشت . پیامبر حسن و حسین را بر زانوها نشاندند و همه مشغول خوردن میوهها شدند. هرچه میخورند ، از میوهها کم نمیشد. هر قسمتی را که از میوهای جدا می کردند، فوراً جایگزین میشد. و به حالت اول بازمیگشت. آن سیب و انار و به سالهای سال همانطور سالم و شاداب ماندند تا زمانیکه حضرت رسول اکرم از دنیا رفتند. پس از رحلت ایشان نیز میوهها همچنان باقی بودند تا آن که حضرت فاطمه (ص) به شهادت رسیدند. آنوقت

[[page 32]]

انتهای پیام /*