مجله کودک 05 صفحه 10

کد : 107612 | تاریخ : 03/08/1380

میپرید، درست 30 سانتیمتر آن طرفتر فرود میآمد. بارها و بارها پرید و تلاش کرد که به خانهاش برسد، امّا از آنجاکه او فقط پرش بلند را یاد گرفته بود، از روی خانهاش رد میشد و به آن طرف خانهاش میافتاد. بارها ازروی خانهاش پرید، امّا هرگز به خانهاش نرسید. ملخ بیچاره خیلی خسته شد. از آن همه پرش بیفایده کلافه بود. حلزون که به آرامی از آنجا رد میشد ملخ را دید و گفت: «دیدی! حلزون بودن هم خوبیهای خودش را دارد. حداقل این فایده را دارد که بدون دردسر میتوانم همیشه در خانهام باشم.» حلزون، حلزون مهربانی بود. البته همه حلزونها مهربانند. فقط صبح زودکه تازه از خواب برخاستهاند کمی اخمو به نظر میآیند. اوبه ملخ گفت :«بیا به پشت من سوار شو تا تو را به خانهات برسانم.» ملخ این کار را کرد و حلزون او را به خانهاش برد. ملخ که خیلی خوشحال شده بود گفت:«خیلی متشکرم دوست عزیز! حالا فهمیدم که فقط توانایی پرش بلند نیست که هم و با ارزش است.» حلزون گفت:«درست است. پرشهای کوتاه هم به اندازه پرش بلند با ارزش ومهم است.» بعد، از ملخ خداحافظی کرد و رفت.

[[page 10]]

انتهای پیام /*