مجله کودک 05 صفحه 24

کد : 107626 | تاریخ : 03/08/1380

قصة دوست خواندید که : بیل و کرین هردو یتیم بودند. روزی در مدرسه باهم دعوا میکنند. ابتدا بیل خیلی از این ماجرا عصبانی میشود. ولی بعداً خانم استرانگ که در پرورشگاه کار میکرد داستان زندگی کرین و جیم را که او هم یتیم بود، برای بیل تعریف میکند. آنها مثل دو برادر با یک خانواده زندگی میکردند. ولی بر اثر مشکلاتی از هم جدا میشوند و همین ضربة بزرگی برای کرین بوده است... قسمت پنجم ماجرای بچههای جنگل تعقیب در شهر نویسنده: ایرن شولتز/ مترجم: مریم پورحسینی آقای همستر گفت: «افراد من به دنبال پسری هستندکه میخواسته به شهر برود. یکی از افراد هم در ایستگاه راه آهن مراقب است.» دیو گفت: «اگر تا ساعت پنج ونیم او را پیدا نکردیم همین جا همدیگر را ببینیم. آن موقع نقشة جدیدی میکشیم.» بیل گفت: «من فکر نمیکنم او با یک لنگة کفش به شهر برود.»سامی پرسید :«به نظر شما او به خاطر کفشش امشب برمیگردد؟» خانم تانری گفت:«چطور میتوانیم او را تاشب پیدا کنیم؟» خانم استرانگ گفت: « ما نباید زیاد امیدوار باشیم . این شهر پر از جنگل است. او میتواند به راحتی خودش را پنهان کند. تازه تعداد ما هم خیلی کم است.» دیو گفت: «بله مشکل همین جاست. ماباید افراد کمکی بگیریم.» آنها کمی فکر کردند و قرار شد هرکدام چند نفر افراد کمکی از دانشآموزان و تیمهای فوتبال مدارس، از خانة بچههای فراری و افراد دیگر بیاورند و هر گروه قسمتی از شهر را بگردند. تقریباً تا ساعت چهار بعداز ظهر خسته ولی بدون کرین برگشتند. آقای همستر پرسید:«خوب، چه نتیجهای گرفتهاید؟» کتی گفت: « ما متوجه شدیم که یک نفر مدت زیادی پشت بوتههای توتفرنگی در جاده

[[page 24]]

انتهای پیام /*