مجله کودک 08 صفحه 14

کد : 107688 | تاریخ : 24/08/1380

لبخند دوست داستانهای یک قل، دو قل قسمت سوم حسودی دوقلوها طاهره ایبد پرستاره خیلی بیادب بود. خیلی دلم میخواست گازش بگیرم.هرچه بود ما تازه آمده بودیم توی این دنیا و او نباید و ما فحش میداد و میگفت : «تُخس». دهنم را گذاشتم روی لپش تا گازش بگیرم. دهنم خیلی کوچک بود و لپش نمیآمد توی دهنم. حیف که هنوز یک دانه دندان هم نداشتم تا یک گاز حسابی از صورتش بگیرم. پرستاره به من گفت: «چه خبرته، از گشنگی میخواد منو بخوره؛ اَه ، تُفی ام کردی». بعد صورتش را پاک کرد و ما را گذاشت توی تختی که راه میرفت. خیلی کیف داشت. پرستاره راه افتاد و از توی یک راه دراز که سقفش چراغ داشت، رفت و رفت و بعد رفت توی یک اتاق که چندتا مامان در آن روی چندتا تخت خوابیده بودند. من و برادرم ساکت شدیم و نگاه کردیم تا بفهمیم که کدام یکی مامان ماست. پرستار دستبند ما را نگاه کرد و بعد ما را برد پیش یک مامان که روی تخت کنار پنجره دراز کشیده بود و گفت: «خانم، بچههاتون . خدا به فریادتون برسد، دوتا پسر دوقلوی آتیشپاره ». برادرم جیغ و داد راه انداخت و گفت: «حیف که گشنهمه وگرنه حسابش رو میرسیدم ، هی بهمون فحش میده». پرستار اول برادرم را داد به مامان و گفت : «بیا اول به این شیر بده که بیمارستان رو گذاشته رو سرش».

[[page 14]]

انتهای پیام /*