
*...*میروم میاندازمت ت.** بعد*** ...
به جای هر * صدای آژیر کوتاه،شبیه آژیر دستگاههای فرستندۀ موشک
از دهان پسر بیرون میآمد.بچههایی که آن دور و اطراف بودند،با شنیدن صدای
پسر ایستادند.صدای او عجیب و غریب بود.حرفهایش مخلوطی از کلمه و آژیر
بود.مثل پیامهای موجودات فضایی.کسی حرفهای پسر را نمیفهمید.
یکی گفت: «اِهه... مثل موجودات فضایی.حرف می-زند.»
دومی گفت: «هاها...هاها... فکر میکنم زده به سرش...
ولی هر اتفاقی افتاده باشد،من یکی خیلی خوشحالم.دلم خنک
شد.خیلی خیلی خنک!...»
پسر همان طور بدو بیراه میگفت و علامتهای فضایی تند و تند از دهانش پایین میریخت.بچهها دور او جمع شدند.
گفتند و خندیدند.بعد هم راهشان را کشیدندورفتند.پسر
تنها شد؛تنهاو خیلی عصبانی.سرش را به یک درخت کوبید
وگفت:
«**به این شانس.نمیدانم کدام**باعث شده من**این
طوری به جای حرف زدن آژیر بزنم.اگر پیداش میکردم مثل*
میچسباندمش به دیوار...»
پری کمی ترسید.خودش را لای شاخ و برگ
درخت پنهان کرد.چون تهدیدهای پسر واقعاً
جدی بود.
چند لحظه بعد پسر آن قدر
عصبانی بود که نمیشد حتی یک
کلمۀ درست و حسابی توی
حرفهایش پیدا کرد.حرفهایش فقط
شده بود آژیر.پسر چند بار سرش
را به درخت کوبید.بعد آژیرکشان
دور شد.
پری گفت: «یک پسر آژیرکش،
چیز جالبی نیست.او حتماً برای
مشکلش راه حلی پیدا میکند».
بالهای توریاش را تکان داد و
از روی درخت گیلاس بالا پرید.
[[page 7]]
انتهای پیام /*