
میگوید: «وقتی درهای مترو باز میشود،یکدفعه
همه مسافرهای قطار به سمت پلهها هجوم یبرند
و همدیگر را هل میدهند.این خیلی بد است!»
مرتضی حالا دوستانی هم در مسیرش پیدا کرده.
محمّد و مهدی با اینکه 2 سال از او بزرگترند،دوستان
خوبی برای او هستند.آنها تمام مسیررا باهم حرف میزنند
وخاطرات مدرسهشان را برای هم تعریف میکنند.
بعضی بچههای کوچکتر هم هستند که با مادرهایشان
به سر کار میروند.الهه 5 سالش است و با مادرش به یک
خیاطی میرود. به الهه در مترو خیلی خوش میگذرد؛
چون از صبح در خیاطی حوصلهاش سر میرود.
الناز هم مثل الهه 5 سالش است وبا مادرش به تهران
میآید. الناز معمولاً در مترو میخوابد.او عادت کرده که
دراین مسیرنیم ساعته چرتی بزندتاوقتی به خانه میرسند،
بتواند تلویزیون نگاه کند.
امّا امیر هر روز صبح با پدرش از تهران به کرج میرود.
امیرهم صبحها در مترو میخوابد،امّا بعداز ظهرها با پدرش
حرف میزند یا به آدمهای توی مترو نگاه میکند.امیر
حتی یکبار اتاقک راننده را هم دیده است.امیر میگوید:
«هر قطار،دو تا اتاقک راننده دارد.آنجا پر از دکمه
است.من روی صندلی راننده هم نشستم.دوست
دارم باز هم آنجاراببینم و موقع حرکت قطار پیش
راننده بایستم!»
محمّد هم میگوید: «از وقتی سوار مترو میشوم،
دوست دارم در آینده راننده مترو بشوم.آن
وقت به بچهها اجازه میدهم بیایند و
ببینند که قطار چطور حرکت میکند.»
علی،نازنین،مریم،مرتضی،
محمد،مهدی،الهل،النازو امیر
بچههایی هستند که هر روز
مدتی از وقتشان در
مترو میگذرد آنها در
تمام این راه،همراه و
همسفر بقیه مسافرها
هستند؛دوستان
کوچک مترو!
[[page 9]]
انتهای پیام /*