
داستانهای
یکقل،دوقل
قسمت دهم
مامانیِ
قلابی
طاهره ایبد
مامانی خیلی کار داشت.هی این محمد حسین هم
اووَه، اووه میکرد. بعدش هی مامانی،مامانی قلابی
را پر از شیر میکرد و میگذاشت توی دهنمان.
محمد حسین اسم شیشه پستانک را گذاشته بود مامانی قلابی.
مامانی یک متکا گذاشت زیر سر مامانی قلابی من و یک متکا هم گذاشت زیر
سر مامانی قلابی محمد حسین و ما را یک وری خواباند. بعد خودش رفت توی
آشپزخانه. من مامانی قلابی را از توی دهنم انداختم بیرون و گفتم: «محمد حسین،
مامانی این روزها خیلی تنبلی میکنهها؛ امروز انگار مارو دوست نداره، همهاش با
این مامانی قلابی بهمون شیر میده.»
محمد حسین میترسید که اگر حرف بزند، مامانی از توی دهنش بیفتد
بیرون و او نتوانددوباره شیربخورد. فقط صدای قورت دادنش میآمد. آنقدر شکمو
بود که کلی شیر از دهنش ریخته بود روی متکا و من فقط شیر مامانی را میخواستم، حوصلهام هم سر رفته بود. مامانی هم همهاش توی آشپزخانه بود. اصلاً این آدم بزرگها خیلی شکمو هستند، کلی غذا میخورند، چیزهای عجیب و غریب هم میخورند.کاشکی مثل ما نینیها شیر میریختند تو شیشه و میخوردند،آن وقت
[[page 10]]
انتهای پیام /*