
ساعتی بعد،خانۀ خانه:
خواهر،دختر من با اینکه همهاَش هشت سالشه کلی شعر بلده!
دختر من که نابغه است،یه کار دستیهایی دُرُس مسکنه!
بیا بریم اتاق من،میخوام یه چیز نازی نشونت بدم!
لحظهای بعد در اتاق:
اوناهاش!
آخی نازی...یه طوطی!
اسمش سبزَکه،انقده باهوشه،کلی کارا بلده...سبزک بگو سلام!
مامان،پستونکم کو؟
وای!
بَهبَه،چشمم روشن!پس تو هنوز...؟
نه خیرم!تازه...تو خودت چی؟حسودیت میشه همچین حیوون هنرمندی نداری؟
هههههه
چی...ندارم؟
[[page 19]]
انتهای پیام /*