
سنگ کسی را به
سینه نزنید !
یکی از ورزشهایی که در زمانهای گذشته در زورخانههای ایران رواج داشت، ورزش
«سنگگیری» بود. سنگگیری یکی از بهترین و دشوارترین ورزشهای باستانی به شمار میآمد،
به طوری که ورزشکاران یا پهلوانان تازه کار و جوان نمیتوانستند آن را انجام دهند. در آن زمان
سنگهای پهن مسطح را در اندازهها و وزنهای معینی میتراشیدند و آنها را با دست روی سینه
بالا و پایین میبردند. معمولاً در زورخانهها چند سنگ در وزنهای مختلف وجود داشت تا
ورزشکاران و پهلوانان با در نظر گرفتن قدرت و زور بازویشان، یکی از آنها را انتخاب کنند و با
بالا و پایین بردن آن روی سینه، هم تمرین کنند و هم قدرت خود را نمایش بدهند.
بعضی از این سنگها به قدری سنگین بود، که هیچ کس جز پهلوانی بخصوص توان
بلند کردن آن را نداشت. یکی از این قویترین پهلوانان، پهلوان ابراهیم حلاج بود. او سنگی از
مرمر داشت که فقط با آن ورزش میکرد و به قول قدیمیها «سنگ میگرفت». این سنگ
آن قدر سنگین بود که وقتی ابراهیم حلاج تصمیم گرفت از شهر و دیار خود راهی تهران شود،
هیچ اسب و قاطری نتوانست سنگ را حمل کند؛ برای همین هم مجبور شدند آن را بر روی
شتری قوی هیکل بگذارند و به تهران ببرند.
درآن زمان پهلوانانی مانند ابراهیم حلاج بسیاربودند.آنان درزورخانهها سنگهایی مخصوص
به خود داشتند و اگر روزی، کسی وسوسه میشد که سنگ آنها را بلند کند و به قول معروف پا
جای پای قویترها بگذارد، دیگران او را از این کار باز می داشتند. چون این خطر وجود داشت
که بازوان او قدرت نگه داشتن و تحمل سنگ را نداشته باشد و سنگ از دستش
رها شود و روی سینهاش بیفتد. میتوان پیش بینی کرد که عاقبت این حادثه چه
میشد.
جملۀ «سنگ کسی را به سینه نزن!» از همان زمان و به قصد منع کردن
پهلوانان جوانتر از خودنمایی یا قدرتنمایی رواج پیدا کرد و رفته رفته از محدودۀ زورخانهها
بیرون آمد و وارد گفتار عامۀ مردم شد. البته بر اثر گذشت زمان، در معنی و مورد استفادۀ آن
هم تغییر به وجود آمد؛ به طوری که امروزه وقتی بخواهند بگویند غمخوار کسی نباش یا بیهوده
از کسی جانبداری نکن، میگویند: «سنگش را به سینه نزن!»
[[page 26]]
انتهای پیام /*