
کسی سرما نخورد! آزاده اکبری خرازی
هر چه قدر که بتوانند در یک کیسه پول جمع میکند
و به امام جماعت میدهند. دو سه بار، بابا هم به
من پول داد تا پول را ببرم و در کیسه بیندازم. بابا
همیشه میگوید آدم باید به دیگران کمک کند؛ چون
ممکن است خودش هم یک روز به کمک احتیاج
داشته باشد.»
علیرضا، 11 سالش است و یک برادر بزرگتر دارد.
یک ماه پیش، برادر علیرضا را عمل کردند تا به او یک کلیه پیوند
بزنند. آقایی که به برادر علیرضا کلیه داد، از آنها هیچ پولی
نگرفت. عیرضا میگوید: «مادرم همیشه بعد از نماز
آن آقا را دعا میکند. حال برادرم خیلی بهتر شده.
من فکر میکنم که این آقا احسان کرده؛
یعنی یک کار خوب برای دیگران انجام داده.»
سارا کلاس پنجم است و هر ماه پدرش مقداری پول به
حساب بچههای سرطانی واریزمیکند. سارا این کار را خیلی
دوست دارد. او میخواهد تا با این کار، بچههای مریض زود
خوب بشوند و بتوانند به مدرسه برگردند.
سانازخاطره خوبی از کمک کردن به دیگران دارد. او تعریف
میکند: «در کوچه ما، پیرمردی بود که هیچ جایی را
نداشت و شبها توی سرما میخوابید. من به مادرم
کمک کردم تا برای او یک لحاف بدوزد. وقتی لحاف
را برای پیرمرد بردیم،خیلی خوشحال شد. حالا
هر وقت از مدرسه میآیم او منتظر من است. او حالا
برای من مثل یک دوست است، دلم میخواهد برای
همۀ آدمهایی که در سرما میخوابند، لحاف بدوزم.»
مصطفی یک تجربه خوب در نیکوکاری دارد. یک بار
مصطفی میخواست به یکی ازدوستانش که پدرش بیکار است
کمک کند. یک هفته پولهایش را جمع میکند و آنها را به
دوستش میدهد؛ امّا او ناراحت میشود و میرود. مصطفی
میگوید: «من نمیدانستم که نباید آن طور به او
کمک کنم. بعداً مادرم برایم گفت که کمک کردن
این طوری خیلی بد است. حال میدانم که اگر
میخواهم به کسی کمک کنم، او نباید بفهمد.چون
اگر بفهمد، ناراحت میشود و اصلاً کمک مرا قبول
نمیکند.»
مصطفی حالا، راه بهتری برای کمک به دوستش پیدا
کرده. آنها در جلسه اولیاء و مربیان برای دوستشان، کمکهای
بچهها را جمع کردند و به خانوادهاش دادند.
به دور و برت نگاه کن. آدمهای زیادی منتظر کمکهای تو
هستند. حتی وقتی به مادرت در خانه کمک میکنی، این کارَت
یک جور احسان است. منتظر چی هستی؟ احسان را از همین
حالا شروع کن.
[[page 13]]
انتهای پیام /*